|
وبلاگ جامع
وبلاگی جامع برای همه
 روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد. نظر شخصی خودم:
امیدوارم درک و شعور همه به خصوص خودم به حدی باشه که بدون اینکه دلیل کار دیگران رو بدونم در موردش قضاوت نکنم کاری که برام کردن و من فکر کردم بد بوده در عین حال که خوب بوده و خوبی هایی که کردن رو به چشم بد برداشت نکنم امیدوارم بتونیم قدر هم و خوبی های هم دیگه رو بدونیم و شکر نعمت های خدا رو با کفر نعمت جواب ندیم نظرات شما عزیزان: سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : زاهدی
درباره وبلاگ سلام سلام خیلی خوش اومدین امیدوارم حداقل یه مطلب به دردتون بخوره بیشتر سعی ام تو وبلاگ برای مسایل فرهنگی و مهدویت و آخر الزمان هست اما روی برخی مسایل دیگه هم کار میکنم در هر صورت امیدوارم با نظرات خودتون منو از کمبود ها با خبر کنید تا رفع کنم و بهتر در خدمت باشم آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
 |
